یلدا نَه شب که ماه دلارای کابل است
ماهِ تمام در دل شبهای کابل است
از پشت ابر، نه که این بُرقع سیاه
با اضطراب، محو تماشای کابل است
او غصه میخورد، به گمانم که تا هنوز
اندوهگینِ روزِ مبادای کابل است
تا صبح آه و نالهی ما را شنیده است
تا صبح او به فکر مداوای کابل است
میگفت جنگ نه، خرابی و رنج، نه
دنبال کشفِ تازهی معنای کابل است
با روسریِ آبیِ خود، پاک میکند
او هرچه گَرد بر رخ فردای کابل است
آری، برای من، من شاعر یقین کنم
یلدا، نه شب که دختر زیبای کابل است