امروز را با خوشی و شادی شروع کردم. قرار شده بچه ها را تا کودکستان برسانم و وقتی آنها خبر شدند که همراهشان تا کودکستان میروم هر کدام به نحوی خوشحالی خودشان را ابراز میکردند.
در مسیر راه برایم رقم رقم خودشان را شیرین میکزدند:
فرنگیس میخواند :
یک دو سه چهار – آمده فصل بهار
پنج شش هفت هشت – بیا که بوریم به گلگشت
نه و ده سخن تمام – به همه میگم سلام
شهریار دست چپ و دست راست را برایم نشان میداد و میگفت که یاد دارد چپ کجا است و راست کدام طرف است.
شاهرخ هم مسیر راه را برایم نشان میداد و میگفت پدر ما هر روز از اینجا رد میشویم و نام اینجا چی است و نام این سرک چی است.
در کودکستان هم اولادا به زور راه کانتین را برایم نشان دادند و مجبور کردند که بیسکویت و آبمیوه برایشان بخرم.
همراه مدیره کودکستان خانم فاضل هم صحبت کردم و راجع به برنامه های زمستانی کودکستان بحث کردیم، کمی هم در مورد وضعیت تحصیلی فروهر راهنمایی کردند..
بعد از آن برای گرفتن عینک فروهر به شفاخانه چشم امان در شاداب ظفر رفتم. سرک سیلو را داشتند کار میکردند و بازسازی جریان داشت. یک فلافل خوشمزه هم در لب سرک خوردم و سه دانه دیگه هم خانه آوردم. یک سر هم برای صحبت با شفاخانه خاتم النبیین به آنجا مراجعه کردم. در راه بودم که یک راهنمای معاملات را دیدم که گلهای خیلی شاداب و قشنگ را در پشت شیشه دکان ردیف کرده بود. فهمیدم که در کار پرورش گل و گیاه تنها نیستم و یار زیاد است.
بعد از ظهر هم به مرکز هنری پاکنگار رفتم و با خانم خوشنصیب در آماده کردن باغچه برای بهار همکاری کردم. پیشنهاد کرده بودم که حویلی کلان را برای بهار گل و گلکاری کنیم. ایشان هم با خوشرویی قبول کردند. فروهر و فرنگیس در این مرکز کلاسهای ویلون و نقاشی میروند. دیروز برگهای روی حویلی را در یک گوشه جمع کردم تا در بهار که خوب پوسیده شدند همراه خاک باغچه در پر کردن گلدانی از آنها استفاده کنیم. دوست خوب داشتن در کابل یک نعمت برزگ است و امیدوارم ما و خانم خوشنصیب بتوانیم دوستان خوبی با هم باشیم. ایشان اهل شعر و ادب و هنر هستند و خیلی لهجه شیرین کابلی دارند.