آقا منصور برادر خُرد ما است. خردترین خانه پدر، ایشان است.
حدود یک ماه میشود کابل آمده، قرار بود برود اروپا که از مرز ترکیه دیپورت شد و آمد کابل. مادرم هر وقت تماس میگیرد پرسان میکند تذکره منصور چطور شد؟ میگویم مادر جان تذکره های کاغذی دیگه باطل میشه و باید تذکره الکترونیکی بگیریم. جنجال گرفتن تذکره الکترونیکی هم این روزها زیاد شده، حداقل سه چهار روز کامل وقت کار دارد تا آماده شود. بهر حال، ما و منصور بایسکل سواری میکنیم روزهای جمعه، آقا شهریار هم ما را همراهی میکند. چیزی که این روزها در کابل کیف میدهد همین دوچرخه سواری است. هم فکر را آزاد میکند و هم برای سلامتی جسم مفید است. باور میکنید بعد از دوچرخه سواری و تاو و بالا شدن ها حتی تشناب رفتن مزه میدهد و تمام شکم و رودهها خالی میشود و یک احساس سبکی و راحتی به آدم دست میدهد.
امیدوارم آقا منصور ما هم به آرزوها و برنامههای هیجان انگیزش برسد. امروز ازش پرسان کردم چی دوست داری درست کنی؟ گفت یک سیستم برای موتر که بتواند پشت دیوار را هم ببیند مثلا در یک چهارراهی نشان بدهد که آیا از سمت دیگر که ما دید نداریم موتر میآید یا نه؟ واقعا فکر جالبی بود. از فکرهای منصور خوشم میاید.