خاطرات

چاریکار، سید آباد، دوشی، زابل، غزنی، دهمزنگ

چاریکار، سید آباد، دوشی، زابل، غزنی، دهمزنگ،….
سالهای قبل بود، خیلی سال قبل، در عالم مهاجرت، پدرم موج رادیو بی بی سی را چرخ میداد و هر شب اخبار جنگهای داخلی را میشنید، ما را هم گپ زدن نمیماند، گر چه ما هم چیزی از این اخبار نمی‌فهمیدیم. نه اشخاص را می شناختیم ‌ نه مناطق را. فقط نام بعضی جاها را از روی نقشه افغانستان که از میدان شوش خریده بودیم و زده بودیم به دیوار گچ‌خاک شده خانه، کم و بیش بلد بودیم.
پدر یک نکته را همیشه به ما گوشزد می‌کرد:
بچه‌ها درس بخوانید. ما درس نخواندیم، این روزگار ماست، شما بخوانید، تا که میتوانید بخوانید. گدایی میکنم اما شما بخوانید. و ما هم انگار درس را کانتراد گرفته باشیم، ده روز را در یک روز میزدیم و تمام کتابهای سالانه مکتب را در دو سه ماه جمع میکردیم.تنها چیزی که مانده برای ما، همان مطالعات و مکاشفات است.
روز و روزگار بالا رفت، پایین رفت، چپ شد راست شد، مگم ارزش تحصیل و آموزش همواره محفوظ است.
فرصتها چون ابر می گذرند، اما با دنبال کردن ابرها در آسمان هم فرصت را از دست میدهیم.
خوبه آدم یک دوست هواشناس داشته باشه، و حال و هوای آدم را ارزیابی کند.
تا میتوانم آموزش میبینیم و آموزش می‌دهیم . در هر جا در هر مکان.
به امید افغانستان آباد، آزاد، شاد و باسواد.
دوستتان دارم. فراوان.❤

مهربانی (نظر شما)